Tuesday 18 December 2007

صبح داشتم خوش خوشان پیاده به سمت کلاس نقاشی می رفتم که دیدن یک گربه مرده تصادفی که مغزش بیرون زده بود میخکوبم کرد . دیگه نفهمیدم چطور به
.کلاس رسیدم و کلاسم چطور گذشت
موقع برگشتن تو ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودم که گربه کوچکی با یک پای شل و یک چشم کور پیداش شد . بیحال بیحال به مردم میوی التماس آمیز میکرد . یکی می خواست بزندش ، یکی دوست داشت سر کارش بذاره تا به بچه ننرترسوش نشون بده چه بامزه ست ، یکی هی با پاش نازش می کرد و بعد خودش فرار می
...کرد، یکی می خواست چیپس بده بخوره

Saturday 1 December 2007

وقتی که بچه بودم پرواز یک بادبادک می بردت از بام های سحر خیزی پلک تا نارنجزاران خورشید
وقتی که بچه بودم خوبی زن یود که بوی سیگار می داد و اشک های درشتش از پشت عینک با قرآن می آمیخت
آه آن روزهای رنگین ، آه آن روزهای کوتاه
وقتی که بچه بودم آب و زمین و هوا بیشتر بود و جیرجیرک شب ها در خاموشی ماه آواز می خواند
وقتی که بچه بودم در هر هزاران و یک شب یک قصه بس بود تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد
آه آن روزهای رنگین ، آه آن روزهای کوتاه
آه آن روزهای رنگین ، آه آن فاصله های کوتاه
آن روزها آدم بزرگ ها و زاغ های فراق این سان فراوان نبودند
وقتی که بچه بودم مردم نبودند
...آن روزها وقتی که من بچه بودم غم بود اما
کم بود
فرهاد

Thursday 22 November 2007

چند عکس از ماههای مهر و آبان






Saturday 17 November 2007

من که در وصف لیاقت و کفایت رئیس سازمان حفاظت ( ؟؟؟؟؟) از محیط زیست
ایران لغتی پیدا نمی کنم . شما چه طور؟
اینجا را ببینید

Monday 5 November 2007

.دخترک عاشق یک صدا بود . دخترک عاشق یک عکس بود
دخترک ساعتها به عکس خیره می شد ، به صدا گوش می کرد و غرق رویاهاش
.می شد
.دخترک دو دوست داشت
.یه صدا ، یه عکس ، دو دوست دنیای دخترک بودن
...یه شب خوابی دید ، خواب یک سیب ، یه سیب سبز
.سالها گذشتن ، پشت سر هم و تندتند ، سالهایی پر اتفاقات عجیب
.حالا دخترک بزرگ شده
.کاش می تونست به گذشته برگرده . برگرده و جلوی تمام اتفاقات بد رو بگیره
کاش می تونست جلوی تقدیر رو بگیره و با دستای خودش یه سرنوشت خوب
.برای همه بنویسه
!کاش هیچ وقت خواب سیب نمی دید

Saturday 3 November 2007

Wake me up when it's over, after the ending , when the damage has all been done
I don't wanna be somewhere where you can watch me as I bleed
Just leave me here in peices

Friday 2 November 2007

از لنج که پیاده می شی اولین چیزی که توجه بعضی ها رو به خودش جلب می کنه آب کدر دریا با یک لایه چربی رویش و انواع زباله پفک و چیپس و نایلون و قوطی آب معدنی شناور روی آبه

وقتی داریم تو ساحل صخره ای کار می کنیم باید خیلی مواظب باشیم چون لابلای
.سنگ ها پر شیشه شکسته و فلزات برنده ست
سواحل شنی که خیلی باحالند . نه تنها بالادست ساحل با بطری های پلاستیکی
.خالی فرش شده بلکه هر روز چند وانت می یان و شن و ماسه می برند
...اینه وضع تنها سواحل قشم که جزء بکرترین نقاطه
چرا هنوز خیلی از مردم فرق طبیعت و زباله دانی رو نمی دونن ؟

Thursday 25 October 2007

.اولین روز بدون تو سر شد و من فهمیدم که چقدر بهت عادت کرده ام
Without you all I'm going to be is Incomplete

Wednesday 24 October 2007

این هم منتخب عکسهای ماه های مرداد و شهریور با کلی تأخیر

زن ماهیگیر قشمی در نزدیکی جزیره هنگام

مردان ماهیگیر

دخترک روستایی

Thursday 18 October 2007

"استاد می گفت : " به اندازه تمام انسان ها راه وجود داره برای رسیدن به خدا

.و این چیزیه که من بهش معتقدم
راستی چرا دیه زنها نصف مردهاست ؟

Saturday 6 October 2007

knocking on heaven's door

Mama take this badge from me
I can't use it anymore
It's getting dark too dark to see
Feels like I'm knockin' on heaven's door

Mama put my guns in the ground
I can't shoot them anymore
That cold black cloud is comin' down
Feels like I'm knockin' on heaven's door

Kn-kn-knockin' on heaven's door
Kn-knockin' on heaven's door
Kn-knockin' on heaven's door
Kn-knockin' on heaven's door

Thursday 20 September 2007

در واکنش به ذوق مرگ شدن صدا و سیما

خه می دونین که تو مملکت ما هیچ وقت دانشجوها کتک نمی خورن

Monday 17 September 2007

!خیلی حرفاهست که می خوام بزنم اما این چند روزه اصلاً وقت ندارم
:(((

Sunday 2 September 2007

:عکسهای سفر تیرماهم نصفه موندن که اینجا کاملشون می کنم




Saturday 25 August 2007

ایستاده بودم ، با تمام احساسات متناقضم . به آدمهایی نگاه می کردم که ازسه گروه خارج نبودن : اون هایی که من رو نادیده می گرفتن ، اونهایی که برام دلسوزی می
.کردن و اون هایی که تحسینم می کردن
و تو وارد شدی ... با تمام قدرتم جلوی اشکام رو گرفتم . آخه نباید فکر می کردن
!من ناراحتم
.اشکام رو ریختم تو دلم وجاش یه لبخند محو نشدنی چسبوند م روی لبام

Wednesday 22 August 2007

گیجم و خسته . فقط همین

Friday 17 August 2007

.کسانی که مشتاقند کارهای استاد نقاشی منو ببینند این جا کلیک کنند

Tuesday 7 August 2007

!!!!می گم ، این فرزاد حسنی چه بلایی سرش اومده ؟ ترکوندنش؟
***
از فرزاد حسنی خوشم نمیاد اما تحسینش می کنم چون حرف دل خیلی ها رو رک
.زد
.البته از قدیم ندیم ها گفتن : زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
!!!!!اگر واقعاً این پسرک بر کنار شده باشه نشاندهنده جنبه بالای مسئولینه

Tuesday 31 July 2007

NUMB!

I'm tired of being what you want me to be
Feeling so faithless
Lost under the surface
I don't know what you're expecting of me
Put under the pressure of walking in your shoes
Caught in the undertow
Just caught in the undertow
Every step that I take is another mistake to you
I've Become so numb
I can't feel you there
Become so tired
So much more awake
I'm becoming this
All I want to do
Is be more like me
And be less like you
Can't you see that you're smothering me
Holding too tightly
Afraid to lose control
'Cause everything that you thought I would be
Has fallen apart right in front of you
Caught in the undertow
Just caught in the undertow
Every step that I take is Another mistake to you
And every second I waste
Is more than I can take
But I know I may end up falling too
But I know You were just like me
With someone disappointed in you

Sunday 22 July 2007

Qeshm-part 1

:چند عکس از سفر اخیر-قسمت اول



Thursday 19 July 2007

!......من اصلاً حوصله ندارم ها

Tuesday 17 July 2007

خدایا توبَه

درس خوندن در ایران گاهی واقعاً انقدر لذت بخشه که دوست دارم صورتم رو رو
!به آسمون بگیرم و فریاد بزنم : خدایا توبَه

Tuesday 10 July 2007

.من از یک سفر دیگه برگشتم و هنوز نیومده رفتم و روز سوم رو دیدم
این فیلم رو واقعاً دوست داشتم و بر خلاف خیلی از فیلم های مشابه خیلی راحت می تونستم با شخصیت هاش ارتباط برقرار کنم چون راجع به آدم هایی معمولی ، مثل خودم و اطرافیانم ، بود و نه راجع به یک سری آدم فرشته صفت همیشه در حال
!دعا و نماز
الان دارم فکر می کنم که ده نمکی چطور تونست انقدر به خاطر اخراجی ها ش سرو صدا کنه ؟ واقعاً روز سوم و اخراجی ها از هر نظر قابل مقایسه اند؟

Sunday 1 July 2007

.به زودی عازم یک سفر دیگه ام

.دوست دارم قبل رفتن این عکس رو که مال سفر قبلیه بذارم اینجا

: این یه حواصیل هندی در حال شکاره

Saturday 30 June 2007

با این که خیلی باهات صمیمی نبودم اما این چند روزه که رفته ای واقعاً جای خالیت رو احساس می کنم . از این جا خیلی دوری و می دونم که دلم برا تنگ میشه ... همیشه منتظرم تا برگردی

Wednesday 27 June 2007

!این صداقت منو کشته

امروز عصر من مسیر یک ساعته رو در عرض دو ساعت و نیم طی کردم اون وقت اخبار تلویزیون ما خبر از کاهش شدید ترافیک تهران در روز اول طرح سهمیه بندی بنزین می ده ! تازه این همه سرباز الکی ریخته بودن تو پمپ بنزین ها و دیشب هم احیاناً جایی آتیش نگرفته ( به عبارتی زده نشده ) . جااااااالبه
!واقعا ً . این همه صداقت منو کشته

Saturday 23 June 2007

خسته و بی حوصله به آدم هایی که توی زندگیش وول می خوردند خیره می شد وبا خودش فکر می کرد چرا همه فقط به خودشون فکر می کنن اما یک لحظه هم فکر
!نکرد که تابحال خودشو جای هیچ کدوم از اون ها نذاشته

Saturday 16 June 2007

.باز هم امتحانات ! امتحاناتی که دیگه واقعاً اشون متنفرم

Thursday 14 June 2007

So close no matter how far
Couldn't be much more from the heart
Forever trusting who we are
And nothing else matters

Never opened myself this way
Life is ours, we live it our way
All these words I don't just say
And nothing else matters

Trust I seek and I find in you
Every day for us something new
Open mind for a different view
And nothing else matters

Never cared for what they do
Never cared for what they know
But I know...

Tuesday 12 June 2007

!لاک پشت ها و تخمشون سالمن . اون جا فکر کردن که تخم ها رو آب برده

Friday 8 June 2007

می گم کیف می ده آدم بعد شرکت در یک رسیتال پیانو ی شیک بپره تو یک
:D بستنی فروشی که اصلاً شیک نیست و بستنی سنتی و فالوده بخوره

Thursday 7 June 2007

!من برگشتم ! البته خیلی خیلی شانس آوردم که از دست طوفان گونوفرار کردم
این دفعه بیرون اومدن بچه لاک پشت ها رو از تخم دیدم و شاید به این خاطر بود که از وقتی شنیده ام طوفان باعث شده تخم لاک پشت ها رو آب ببره واقعاً افسرده
.ام . آخه صدها و شایدم هزارها تخم بود
...ای بابا

Thursday 31 May 2007

.دوباره دارم می رم . دوباره یه سفر دیگه
می گن سفر آدم رو می سازه . دوست دارم بدونم بعد این یک سال چقدر بزرگ
.میشم
بهتره بگم چقدر عاقل تر ، آخه بزرگ شدن گاهی هم زیاد خوب نیست . البته شایدم
.عاقل شدن همیشه خوب نباشه
!بعضی وقت ها یه کمی دیوانگی می چسبه
حالا کی گفته ما عاقلیم و اونا دیوانه ؟ شاید دیوانگان عاقلند و عاقلان دیوانه ! شاید
.چون ما اکثریت رو تشکیل می دیم فکرمی کنیم عاقلیم
:D !از کجا به کجا رسیدم

Wednesday 30 May 2007

گاهی واقعاً اینه احساس من
Another ditch in the road
You keep moving
Another stop sign
You keep moving on
And the years go by so fast
Wonder how I ever made it through...

Monday 28 May 2007

affirmation

I believe the sun should never set upon an argument
I believe we place our happiness in other people's hands
I believe that junk food tastes so good because it's bad for you
I believe your parents did the best job they knew how to do
I believe that beauty magazines promote low self esteem
I believe I'm loved when I'm completely by myself alone
I believe in Karma what you give is what you get returned

I believe you can't appreciate real love until you've been burned
I believe the grass is no more greener on the other side
I believe you don't know what you've got until you say goodbye
I believe you can't control or choose your sexuality

I believe that trust is more important than monogamy
I believe your most attractive features are your heart and soul
I believe that family is worth more than money or gold
I believe the struggle for financial freedom is unfair
I believe the only ones who disagree are millionaires
I believe forgiveness is the key to your unhappiness

I believe that wedded bliss negates the need to be undressed
I believe that God does not endorse TV evangelists
I believe in love surviving death into eternity

Friday 25 May 2007

گزارشگر : نظر شما راجع به این عمل نیروی انتظامی چیه ؟
.مرد : واقعاً کار عالی ایه . زن و بچه مردم امنیت نداشتند ! دستشون درد نکنه
گزارشگر : شما این اشرار رو می شناسی ؟
!مرد : نه
تحقیر و آبرو ریزی . کتک . این عمل نیروی انتظامی باعث می شه آدم دلش برای اشرار بسوزه ! کی به این نیرو اجازه قضاوت و مجازات داده ؟ کاش اونا فقط
.دستگیرشون می کردن و نهایتاً صورت هاشون رو نشون می دادن

Thursday 17 May 2007

سکوت من

...دوست دارم حرف بزنم
از تمام چیز هایی که دارم ، تمام چیزهایی که ندارم ، چیزهایی که دوست داشتم
.داشته باشم وچیزهایی که داشتم و از دستشون دادم
!ولی فقط سکوت می کنم
...دوست دارم حرف بزنم
،از تمام روزهایی که خشمگین شدم و هیچ نگفتم
از تمام دفعاتی که قلبم شکست و تنها نگاهی کردم و
.ازتمام اشک هایی که در برابر چشمانتان ریختم بدون اینکه متوجه شوید
!ولی فقط سکوت می کنم
.گاه سکوت بهترین است ، هرچند کسی آن را نمی فهمد

Thursday 10 May 2007

As a new door opens we close the ones behinde...


***


اینم چند عکس دیگه



یه توتیای دریایی با تیغ های خیلی تیز

توتیاها در آب

البته عکس گرفتن از اون توتیاها انقدرها هم آسان نبود و جان چهار نفر را به خطر انداخت . هر لحظه امکان سقوط ما از روی صخره ها به روی این تیغ تیغی ها

!وجود داشت

Tuesday 8 May 2007



.یه یک هفته ای هرمزگان-قشم بودم ، جای همه خالی
hawkbill turtle بهترین بخش این سفر دیدن تخم ریزی
از نزدیک بود. فعلاً چند تا عکس می ذارم ، بقیه ش باشه بعداً











یک تخم لاک پشت



لاک پشت مادر در حال تخمگذاری


الان چند ساله که با همت افراد گمنامی مثل مهندس دره شوری مردم قشم یاد گرفته اند که لاک پشت ها رو دوست داشته باشند و حالا خودشون داوطلبانه به حفاظت از اونها و تخم هاشون کمک می کنند . البته در این طرح سازمان حفاظت محیط زیست تقریباً نقشی نداره ! اصلا کی گفته حفاظت از گونه های جانوری وظیفه این سازمانه؟

من اومدم ، با یه عالمه حرف که نزدم و دیگه نمی زنم و یه عالمه حرف دیگه
...که دوس دارم بزنم و نمیشه

Wednesday 25 April 2007

...تاریخ را نوشتند تا پند بگیریم اما هیچ کس از آن درس نگرفت و نمی گیرد و تاریخ مدام تکرار می شود

Wednesday 18 April 2007

قلعه

آه اگرروزی نگاه تو مونس چشمان من باشد
قلعه سنگین تنهایی چا ر دیوارش ز هم پاشد
آه اگر دستان خوب تو حامی دستان من باشد
قلعه سنگین تاریکی چار دیوازش ز هم پاشد
قلعه تنهایی ما را دیو در بندان خود کرده
خون چکد ار ناخن این دیوار ، جان به لبهای من آورده
آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد
قلعه سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد
آه اگر دیروز برگردد ، لحظه ای امروز من باشد
...قلعه سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد

Thursday 12 April 2007

:( تقدیم به تمام سیب زمینی های دنیا

استاد راهنما در زندگی یک دانشجوی فوق لیسانس نقش بسیار بسیار مهمی داره و یک دانشجو باید خیلی بیچاره باشه که بارها و بارها توسط استاد راهنماش پیچونده بشه و صداش هم نتونه در بیاد . واقعاً به قول یکی از دوستان
!!!!!!!!!دانشجو باید سیب زمینی باشد
البته ما همگی سیب زمینی های قابلی هستیم و یاد گرفته ایم که خوب توسری بخوریم و هیچ نگیم ، ما بلدیم اجازه بدیم حقمون رو بخورن و به غرغری بسنده کنیم . ما یاد گرفته ایم که اگر کسی از سر لطف وظیفه اش رو انجام داد ذوق مرگ بشیم و الان هم داریم وظیفه خطیر از زیر کار در رفتن رو آموزش می بینیم . وای
!که ما چقدر موجودات جالبی هستیم

Wednesday 11 April 2007

He gives another smile, tries to understand her side
To show that he cares
She's consumed with everything that's been goin' on
She says :
Whatever happens, don't let go of my hand

Everything will be alright, he assures her
But she doesn't hear a word that he says
Preoccupied, she's afraid , afraid that what they're doing is not right
He doesn't know what to say, so he prays:
Whatever happens , don't let go of my hand

He's working day and night, thinks he'll make her happy
Forgetting all the dreams that he had
He doesn't realize it's not the end of the world
It doesn't have to be that bad
She tries to explain, It's you that makes me happy,?
Whatever happens , don't let it go of my hands

Saturday 7 April 2007

لالا لالا دیگه بسه گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هر ساله
هنوزم تیر و ترکش قلب و می شناسه
هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله

Friday 6 April 2007

.ازدروغ متنفرم .از دروغگو هم متنفرم حتی اگر خودم باشم
She sits in her corner singing herself to sleep
Wrapped in all of the promises that no one seems to keep
She no longer cries to herself , no tears left to wash away
Just diaries of empty pages, feelings gone astray
But she will sing...

Til everything burns

While everyone screams
Burning their lies
Burning my dreams
All of this hate
And all of this pain
I'll burn it all down
As my anger reigns
Til everything burns

Wednesday 4 April 2007

like a child

Think of what our love could be if our hearts could set us free like a child

Saturday 31 March 2007

او یک روستایی بود

او یک روستایی بود . در روستایی دور افتاده ازتوابع یک استان محروم به دنیا آمد . خسته از زندگی سخت و محرومیت ، سال های کودکیش در آرزوی دیدن شهر سپری شد
دوران نوجوانی را سپری می کرد که با خانواده اش به مرکز استان مهاجرت کرد . از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. تا چند ماه فکر می کرد که به آرزویش رسیده است اما ... پس از مدتی به این نتیجه رسید که این شهر کوچک هم محرومست . مطمئناً امکانات آن جا به پای پایتخت نمی رسید . حس می کرد که باید از بهترین امکانات تحصیلی و رفاهی برخوردار بود تا طعم واقعی خوشبختی را چشید
زمانی که در یکی از دانشگاه های معروف پایتخت قبول شد ، انگار دنیا را به او داده بودند . شهر بزرگ ، زرق و برق و امکاناتش چشمان او را خیره کرده بود ند . با گذشت روزها کمبودهای این شهر بزرگ
هم برایش آشکار شد و شادیش به یک سال هم نکشید . حالا او هم مانند مردم آن شهر لباس می پوشید ، مانند آن ها صحبت می کرد و مانند آن ها از محرومیت های کشورش سخن می گفت
در درسش بهترین بود و همین زمینه خروجش از کشور را فراهم کرد . چندین سال را در یک کشور اروپایی صرف تحصیل و کار کرد و در همان کشور هم ازدواج کرد . گاه دلتنگ وطن می شد اما با فکر کردن به چیزهایی که به دست آورده بود ، راحت غم خود را فراموش می کرد . پس از چند سال زندگی در اروپا ، به امید موقعیت های بهترشغلی و مالی و زندگی مرفه تر، به همراه خانواده اش به پیشرفته ترین کشور دنیا مهاجرت کرد سال های سال در پیشرفته ترین کشور دنیا زندگی کرد ، همسرش فوت کرد، کودکانش بزرگ شدند و ازدواج کردند و او پیر شد .حال روزها با تن خسته و بیمار روی تختش در یک آسایشگاه سالمندان دراز می کشید وبه روستایش فکر می کرد ... تنها جائیکه با وجود محرومیت ها در آن واقعاً خوشبخت بود .آخر او یک روستایی بود

Tuesday 20 March 2007

.چیزی پایان سال 1385 نمونده
.نمی دونم چرا دوست دارم به سال کهنه چنگ بزنم ونذارم بره
!سال های عمر ما چقدر زود می گذرن و میرن
.امیدوارم سال 1386 سال خوبی برای همه دوستان باشه ، بهتر از 1385
!سال نوی همه مبارک

Sunday 18 March 2007

تاریخ به ما نشان داده که سرنوشت انسان با جنگ پیوند خورده است؛ جنگ برای قدرت و ثروت . در تمامی جنگ های تاریخ ، حداقل برای یکی از دوطرف ، هدفی جز این دو وجود نداشته است

***

پریشب برای چندمین بار در چند ماه اخیر خواب جنگ دیدم . در خواب ترس و ناامنی بودند که حس جنگ را به من القا می کردند

***

آیا اشرف مخلوقات خونخوارترین آن ها هم نیست ؟

Friday 16 March 2007

هرمزگان

هفته پیش که نبودم رفته بودم استان هرمزگان( بندر عباس ، بندر لنگه ، قشم) البته این دفعه به همراه بچه های کارشناسی و از طرف دانشگاه. اینم چند تا عکس

گل شیشه شور



مسجد قدیمی در بندر لنگه




یک خرچنگ میلیمتری - می بینیدش؟



کاکایی های سر سیاه که ایندفعه سرشون واقعاً سیاهه



ژستش باحاله





یک گونه دیگه کاکایی













طلوع خورشید-قشم




خرچنگ منزوی






شب کنار ساحل

خرچنگه رو می بینید ؟

!اینم دوست عزیز ما که از بندرعباس تا تهران مارو لحظه ای رها نکرد