Friday 18 July 2008


...هامون رفت . هامون مرد. دیگر هامون نداریم

Wednesday 2 July 2008

وارد کلاس که شدم اعلامیه ش رو میز بود . اول نفهمیدم ماجرا چیه و وقتی پرسیدم و گفتند خودکشی کرده همونطور مات موندم . باورم نمی شد . سالها درگیر افسردگی بوده و جالبه که تو این همه سال یک بار هم دکتر نرفته ( البته منظورم دکتر روانه و نه جسم ) . اصلاً نمی فهمم ، حاضر نیستیم بریم دکتر روانمون رو درمان کنیم ، اونوقت حاضریم زندگی رو که این همه ارزش داره و خیلیها برای
.یک روز بیشتر اون هر کاری می کنند راحت از خودمون بگیریم
جالبه ، خیلی ها فردی که خودش رو کشته رو شجاع می دونن ، اگه شجاع بود با
.بیماریش روبرو می شد
خیلی فکرم رو مشغول کرده ، هم دلم براش می سوزه و هم خشمگینم . از دست
.خودش ، از دست خانوادش