Saturday 1 December 2007

وقتی که بچه بودم پرواز یک بادبادک می بردت از بام های سحر خیزی پلک تا نارنجزاران خورشید
وقتی که بچه بودم خوبی زن یود که بوی سیگار می داد و اشک های درشتش از پشت عینک با قرآن می آمیخت
آه آن روزهای رنگین ، آه آن روزهای کوتاه
وقتی که بچه بودم آب و زمین و هوا بیشتر بود و جیرجیرک شب ها در خاموشی ماه آواز می خواند
وقتی که بچه بودم در هر هزاران و یک شب یک قصه بس بود تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد
آه آن روزهای رنگین ، آه آن روزهای کوتاه
آه آن روزهای رنگین ، آه آن فاصله های کوتاه
آن روزها آدم بزرگ ها و زاغ های فراق این سان فراوان نبودند
وقتی که بچه بودم مردم نبودند
...آن روزها وقتی که من بچه بودم غم بود اما
کم بود
فرهاد

No comments: