Wednesday 18 April 2007

قلعه

آه اگرروزی نگاه تو مونس چشمان من باشد
قلعه سنگین تنهایی چا ر دیوارش ز هم پاشد
آه اگر دستان خوب تو حامی دستان من باشد
قلعه سنگین تاریکی چار دیوازش ز هم پاشد
قلعه تنهایی ما را دیو در بندان خود کرده
خون چکد ار ناخن این دیوار ، جان به لبهای من آورده
آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد
قلعه سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد
آه اگر دیروز برگردد ، لحظه ای امروز من باشد
...قلعه سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد

2 comments:

Unknown said...

شعرت خيلي قشنگ بود تو اين غربتو تنهايي من ،خيلي به دل نشست راستي تازه ياد گرفتم چه طوري جواب بدم!!!!! وگرنه تا حالاميخوندم

Anonymous said...

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای پاک جون تو پاک نیست
من از اطلاعات شما صمییمانه استفاده کردم از نظرات شما دلگرم شدم اما فکر می کردم پس این همه درد شاید مرهمی باشم امادیدم نه تنها همدرد که از خودم دارم فاصله میگیرم پس مثله گذشته دوباره به خودم بر میگردم و فقط می خوانم به امید روزی که با قدرت فریاد بزنم ازادی
اما الان هر چی میگم مثله ایینه به خودم بر میگرده اره دوست من حرف زیادو وقت تنگ باید کاری کرد.
براتون ارزو موفقیت روز افزون از خداوند بزرگ خواستارم
یا حق