Wednesday 25 April 2007

...تاریخ را نوشتند تا پند بگیریم اما هیچ کس از آن درس نگرفت و نمی گیرد و تاریخ مدام تکرار می شود

Wednesday 18 April 2007

قلعه

آه اگرروزی نگاه تو مونس چشمان من باشد
قلعه سنگین تنهایی چا ر دیوارش ز هم پاشد
آه اگر دستان خوب تو حامی دستان من باشد
قلعه سنگین تاریکی چار دیوازش ز هم پاشد
قلعه تنهایی ما را دیو در بندان خود کرده
خون چکد ار ناخن این دیوار ، جان به لبهای من آورده
آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد
قلعه سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد
آه اگر دیروز برگردد ، لحظه ای امروز من باشد
...قلعه سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد

Thursday 12 April 2007

:( تقدیم به تمام سیب زمینی های دنیا

استاد راهنما در زندگی یک دانشجوی فوق لیسانس نقش بسیار بسیار مهمی داره و یک دانشجو باید خیلی بیچاره باشه که بارها و بارها توسط استاد راهنماش پیچونده بشه و صداش هم نتونه در بیاد . واقعاً به قول یکی از دوستان
!!!!!!!!!دانشجو باید سیب زمینی باشد
البته ما همگی سیب زمینی های قابلی هستیم و یاد گرفته ایم که خوب توسری بخوریم و هیچ نگیم ، ما بلدیم اجازه بدیم حقمون رو بخورن و به غرغری بسنده کنیم . ما یاد گرفته ایم که اگر کسی از سر لطف وظیفه اش رو انجام داد ذوق مرگ بشیم و الان هم داریم وظیفه خطیر از زیر کار در رفتن رو آموزش می بینیم . وای
!که ما چقدر موجودات جالبی هستیم

Wednesday 11 April 2007

He gives another smile, tries to understand her side
To show that he cares
She's consumed with everything that's been goin' on
She says :
Whatever happens, don't let go of my hand

Everything will be alright, he assures her
But she doesn't hear a word that he says
Preoccupied, she's afraid , afraid that what they're doing is not right
He doesn't know what to say, so he prays:
Whatever happens , don't let go of my hand

He's working day and night, thinks he'll make her happy
Forgetting all the dreams that he had
He doesn't realize it's not the end of the world
It doesn't have to be that bad
She tries to explain, It's you that makes me happy,?
Whatever happens , don't let it go of my hands

Saturday 7 April 2007

لالا لالا دیگه بسه گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هر ساله
هنوزم تیر و ترکش قلب و می شناسه
هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله

Friday 6 April 2007

.ازدروغ متنفرم .از دروغگو هم متنفرم حتی اگر خودم باشم
She sits in her corner singing herself to sleep
Wrapped in all of the promises that no one seems to keep
She no longer cries to herself , no tears left to wash away
Just diaries of empty pages, feelings gone astray
But she will sing...

Til everything burns

While everyone screams
Burning their lies
Burning my dreams
All of this hate
And all of this pain
I'll burn it all down
As my anger reigns
Til everything burns

Wednesday 4 April 2007

like a child

Think of what our love could be if our hearts could set us free like a child