Thursday 25 December 2008

!خدا رو شکر که عملش با موفقیت انجام شده و حالش خوبه...ترسیده بودم

Sunday 30 November 2008

این روزا انقدر سرم با نوشتن این پایان نامه گرمه که به هیچ کار دیگه ای
.نمی رسم
!اینو واسه اونایی گفتم که دارن فکر می کنن من چرا کم پیدام
...داره تموم می شه...یه دوره دیگه از زندگیم داره به آخرش می رسه
و من طبق معمول از تموم شدن یک دوره زیاد خوشحال نیستم. عادت کردم به این
.زندگی
:D قابل توجه هم دانشکده ای های گرامی: یه مصاحبه قدیمی با جناب استاد

Sunday 16 November 2008

هنوز هم وقتی از اون مسیر عبور می کنم، برمیگردم به گذشته. هنوز هم با دیدن اون دبستان قدیمی احساس می کنم که همون دختر کوچولویی هستم که تمام راه نمره
.بیستش رو تو دستش می گرفت که تا رسید نمره شو نشون بده

Saturday 1 November 2008

!این روزها رو دوست ندارم. اصلاً روزهای خوبی نیستن
!ای وای! امروز اول نوامبره ؟

Wednesday 29 October 2008

وقتی جوری رفتار می کنن که انگار تو اونجا حضور نداری خب لجت می گیره
!دیگه

Monday 13 October 2008

Here I am on the road again
There I am up on the stage
Here I go playing star again
There I go turn the page

بلاتکلیفی

.این روزها یه ترسی تو وجودمه. ترس از اتفاقی که ممکنه بیفته و ممکنه نیفته
...شاید بدتر از همه همین بلاتکلیفی باشه و اینکه نمی دونی چی می شه
.دوست دارم به این فکر کنم که هر اتفاقی که بیفته من سربلندم
.دوست دارم به این فکر کنم که مثل یک صخه محکمم
!گاهی با خودم می گم ای کاش اصلاً شبها خواب نمی دیدم

Wednesday 24 September 2008

کاش هر کی هر دروغی می گفت مثل پینوکیو دماغش دراز می شد... اون موقع
!دماغ بعضی ها می شد کیلومتری
!نیاز دارم یکی به من دوباره طرز حساب کردن درصد رو یاد بده

Saturday 6 September 2008

.آخرین شب 23 سالگی...همیشه این آخرین شب ها احساس عجیبی دارم
!روزها چقدر سریع می گذرن
:اینم عکس رفیق من

Sunday 17 August 2008

کی گفته المپیک جای کسب مداله ؟ یعنی شما واقعاً نمی دونید ؟! ملت می رن المپیک واسه کسب تجربه و صلح و دوستی و این حرفا . ورزشکاران کشورای دیگه هم الکی زور می زنن . اگه ورزشکاران دلیر ما نصفشون روحیه نداشتن و
!نصفشون تپ تپ مصدوم شدن عوضش همه فهمیدن ما اهل صلحیم

Friday 8 August 2008

!خوشحالم
:)بالاخره نمونه هام رو پست کردم و به مقصد رسیدن

Friday 18 July 2008


...هامون رفت . هامون مرد. دیگر هامون نداریم

Wednesday 2 July 2008

وارد کلاس که شدم اعلامیه ش رو میز بود . اول نفهمیدم ماجرا چیه و وقتی پرسیدم و گفتند خودکشی کرده همونطور مات موندم . باورم نمی شد . سالها درگیر افسردگی بوده و جالبه که تو این همه سال یک بار هم دکتر نرفته ( البته منظورم دکتر روانه و نه جسم ) . اصلاً نمی فهمم ، حاضر نیستیم بریم دکتر روانمون رو درمان کنیم ، اونوقت حاضریم زندگی رو که این همه ارزش داره و خیلیها برای
.یک روز بیشتر اون هر کاری می کنند راحت از خودمون بگیریم
جالبه ، خیلی ها فردی که خودش رو کشته رو شجاع می دونن ، اگه شجاع بود با
.بیماریش روبرو می شد
خیلی فکرم رو مشغول کرده ، هم دلم براش می سوزه و هم خشمگینم . از دست
.خودش ، از دست خانوادش

Friday 27 June 2008

.میگن دکترا جوابش کردن ، همین دکترا بودن که این بلا رو سرش آوردن

Sunday 22 June 2008

!چقدر می خندیم اگه بازی فینال جام ملتهای اروپا رو ترکیه و روسیه برگزار کنند
!همون دو کشوری که به زور چسبیدن به اروپا

Monday 2 June 2008


.خیلی دلم واسه سفرهام تنگ شده . واقعاً عادت کرده بودم به سفرهای هر ماهه

تواین شهرهم دل آدم می گیره ، با اون ساختمون های خاک گرفته ش که هر روز می بینی یه قدیمیش رو خراب کردن و دارن یه جدید می سازن ، ولی بازم انگار
.جا کمه

Monday 26 May 2008

باورم نمی شد . باورم نمی شد که دو تا پسربچه؟ 16-17 ساله بتونن انقدر راحت
.دروغ بگن و کلک بزنن و سعی کنن سر دوستشون کلاه بذارن
ده سال دیگه چه بلایی سر این مملکت می یاد با این موزمارها ؟

Sunday 11 May 2008

.گذر زمان .... هر چه به جلو می رویم گذشته بلندتر می شه و آینده کوتاه تر

Sunday 27 April 2008

پرسپولیس رو دیدم اما نمی فهمم چرا می گن ضد ایرانه این فیلم ؟
کی می تونه اتفاقاتی که توی این فیلم تصویر شده رو از تاریخ ما حذف کنه ؟
اگه بگیم این فیلم ضد ایرانیه اینا فراموش می شه ؟

Tuesday 22 April 2008

( اینم عکس های آخرین سفر( از قشم و مسیر بندر - تهران






Tuesday 15 April 2008

. از آخرین سفرم هم بر گشتم . باورم نمی شه که یک سال گذشته
.به زودی عکس های این سفر خوش رو هم می گذارم

Monday 17 March 2008

سال نو مبارک

.دارم می رم سفر و عید نیستم، پس سال نوی همه پیشاپیش مبارک باشه
...امیدوارم سال 87 از سال 86 بهتر باشه

Tuesday 11 March 2008

!این دفعه سفر طولانی اما خیلی خوبی داشتم ، جای همه دوستان خالی
شاید بهترین و هیجان انگیزترین بخش دیدن دلفین ها بود...دیدن این که هنوز
. هم زنده اند ، آن هم بعد از مرگ این همه دلفین










Friday 22 February 2008

چه جالب ! همیشه 2 ماه قبل و 2 ماه بعد انتخابات مردم می شن ملت فهیمی که
!حماسه می آفرینند

مردان زن پوش و زنان پرده نشین

البته طبیعی است که آدم از کسی که برای اصلاح بشریت آفتابه به گردن متهمان می اندازد، ‏انتظار ندارد که روی کارشان خدای ناکرده فکر کنند و به معنای کارشان فکر کنند. اصولا ما هم ‏مدتی است خیال مان را راحت کردیم و به جای اینکه فکر کنیم « بشر قابل اصلاح است»، فکر ‏می کنیم « انسان گرگ انسان است» بالاخره جای دوری نمی رود، ژان ژاک روسو نشد، تامس ‏هابز، البته ما فرق این دو تا را خوب نمی فهمیم، البته فرق خاتمی و احمدی نژاد را می فهمیم، ‏درست برخلاف اکبر گنجی که تفاوت کانت و روسو و هابز و مارکس و بقیه فلاسفه جهان را با ‏هم بلد است، فقط تفاوت احمدی نژاد را با خاتمی نمی فهمد. البته من در این نوشته قصد نداشتم در ‏مورد گنجی نظر بدهم، فعلا هم تا زمانی که آخرین نتایج صلاحیت ها را اعلام نکنند و آخرین ‏موی خرس از این شورای نگهبان محترم کنده نشود، اصولا جوابیه ای را که توی آب نمک ‏خواباندیم، فعلا منتشر نمی کنم، منتهی می خواستم به یک خبر مهم اشاره کنم که آدم وقتی به آن ‏توجه کند، مثل آن آقایی که رفته بود لباس زیر بخرد و فروشنده فرق زن و مرد را نمی فهمید، ‏ممکن است فرقش توی چشم فروشنده برود. و اصولا لازم است که بگویم که زن و مرد با هم فرق ‏دارند. مثلا وقتی دزدها را می گیرند، تقریبا صد درصد شان( صد درصد تقریبی هم داریم) مرد ‏هستند، ولی وقتی اراذل و اوباش را می گیرند، صد درصد آنها مرد هستند. در حالی که بیش از ‏صد درصد قاچاقچی ها نه تنها زن نیستند، بلکه همه شان مرد هستند، البته زنان هم در بسیاری از ‏پرونده های جرم و جنایت حضور جدی دارند، مثلا در حدود صد درصد تجاوز های به عنف ‏توسط مردان در مورد زنان صورت می گیرد و بسیاری از زنان به قتل هم می رسند. پس می ‏بینید که طبیعی است که ما بپذیریم که یک مجرم وقتی قرار است به بدترین شکل مجازات شود، ‏باید شبیه زنانی بشود که قبلا بارها مورد جرم واقع شده اند. به همین دلیل در کرمانشاه نیروی ‏انتظامی برای رسوا کردن یک زورگیر، به او لباس زنانه پوشید تا مردم بفهمند که این مجرم ‏چقدر آدم بدی است که لباس زنانه پوشیده است. چقدر جالب است، چقدر می خندیم، چه حالی می ‏کنیم، هم زنان را می کشیم و به آنها تجاوز می کنیم و هم وقتی مجازات شدیم شبیه آنها لباس می ‏پوشیم، ولی، مردم از خنده.....

Wednesday 13 February 2008

کودک ؟؟؟

ساعت یک بامداده و صدای سخنرانی بچه همسایه که انقدر کوچکه که مدرسه هم نمی ره هنوز میاد . با خودم فکر می کنم که وقتی به این سن بودم هشت شب تو رختخواب بودم وانقدر بیدار نمی موندم که بتونم سریال های ساعت ده و یازده شب را ببینم وبعد مادر پدرم اعتراض کنند که شب های برره و ساعت شنی بدآموزی
!داشت و بچه مون رو خراب کرد
اون موقع این اسباب بازی های گرون ، انیمیشن های خفن و این همه تجملات نبود
.و شایدم بود اما برای ما مهم نبود؛ شاید چون ما مال سال های جنگیم
یعنی ما هم انقدر لوس وننر و بی تربیت بودیم ؟
این پدر مادرها با این بچه های بدبخت چی کار کردن ؟
کی اسم اصولگرایان رو گذاشته اصولگرا ؟؟ لابد همونی که اسم اصلاح طلبان
!رو گذاشته اصلاح طلب

Friday 25 January 2008

دیشب خوابش رو دیدم . روی ایوون اون خونه قدیمی نشسته بود و با نگاه التماس آمیزش ازم کمک می خواست . خیلی از دیدنش خوشحال شدم آخه فکر می کردم
!مرده . چقدر لاغر شده بود
نمی دونم ، زنده ست یا... ؟

Thursday 10 January 2008

سه شنبه شب وقتی سفر پرماجرام به پایان رسید و به تهران پا گذاشتم فکر کردم
!که وارد شهر دیگه ای شده ام ، مثلاً مسکو

Tuesday 1 January 2008

سال جدید میلادی هم شروع شد . چه سالی بود سال قبل ! آخریش همین ترور بی نظیر بوتو؛
....چه دنیای بی رحمی داریم ، بهتره بگم ما انسان ها چقدر بی رحمیم