Saturday 30 June 2007

با این که خیلی باهات صمیمی نبودم اما این چند روزه که رفته ای واقعاً جای خالیت رو احساس می کنم . از این جا خیلی دوری و می دونم که دلم برا تنگ میشه ... همیشه منتظرم تا برگردی

Wednesday 27 June 2007

!این صداقت منو کشته

امروز عصر من مسیر یک ساعته رو در عرض دو ساعت و نیم طی کردم اون وقت اخبار تلویزیون ما خبر از کاهش شدید ترافیک تهران در روز اول طرح سهمیه بندی بنزین می ده ! تازه این همه سرباز الکی ریخته بودن تو پمپ بنزین ها و دیشب هم احیاناً جایی آتیش نگرفته ( به عبارتی زده نشده ) . جااااااالبه
!واقعا ً . این همه صداقت منو کشته

Saturday 23 June 2007

خسته و بی حوصله به آدم هایی که توی زندگیش وول می خوردند خیره می شد وبا خودش فکر می کرد چرا همه فقط به خودشون فکر می کنن اما یک لحظه هم فکر
!نکرد که تابحال خودشو جای هیچ کدوم از اون ها نذاشته

Saturday 16 June 2007

.باز هم امتحانات ! امتحاناتی که دیگه واقعاً اشون متنفرم

Thursday 14 June 2007

So close no matter how far
Couldn't be much more from the heart
Forever trusting who we are
And nothing else matters

Never opened myself this way
Life is ours, we live it our way
All these words I don't just say
And nothing else matters

Trust I seek and I find in you
Every day for us something new
Open mind for a different view
And nothing else matters

Never cared for what they do
Never cared for what they know
But I know...

Tuesday 12 June 2007

!لاک پشت ها و تخمشون سالمن . اون جا فکر کردن که تخم ها رو آب برده

Friday 8 June 2007

می گم کیف می ده آدم بعد شرکت در یک رسیتال پیانو ی شیک بپره تو یک
:D بستنی فروشی که اصلاً شیک نیست و بستنی سنتی و فالوده بخوره

Thursday 7 June 2007

!من برگشتم ! البته خیلی خیلی شانس آوردم که از دست طوفان گونوفرار کردم
این دفعه بیرون اومدن بچه لاک پشت ها رو از تخم دیدم و شاید به این خاطر بود که از وقتی شنیده ام طوفان باعث شده تخم لاک پشت ها رو آب ببره واقعاً افسرده
.ام . آخه صدها و شایدم هزارها تخم بود
...ای بابا