Sunday 30 November 2008

این روزا انقدر سرم با نوشتن این پایان نامه گرمه که به هیچ کار دیگه ای
.نمی رسم
!اینو واسه اونایی گفتم که دارن فکر می کنن من چرا کم پیدام
...داره تموم می شه...یه دوره دیگه از زندگیم داره به آخرش می رسه
و من طبق معمول از تموم شدن یک دوره زیاد خوشحال نیستم. عادت کردم به این
.زندگی
:D قابل توجه هم دانشکده ای های گرامی: یه مصاحبه قدیمی با جناب استاد

Sunday 16 November 2008

هنوز هم وقتی از اون مسیر عبور می کنم، برمیگردم به گذشته. هنوز هم با دیدن اون دبستان قدیمی احساس می کنم که همون دختر کوچولویی هستم که تمام راه نمره
.بیستش رو تو دستش می گرفت که تا رسید نمره شو نشون بده

Saturday 1 November 2008

!این روزها رو دوست ندارم. اصلاً روزهای خوبی نیستن
!ای وای! امروز اول نوامبره ؟