Monday 13 October 2008

بلاتکلیفی

.این روزها یه ترسی تو وجودمه. ترس از اتفاقی که ممکنه بیفته و ممکنه نیفته
...شاید بدتر از همه همین بلاتکلیفی باشه و اینکه نمی دونی چی می شه
.دوست دارم به این فکر کنم که هر اتفاقی که بیفته من سربلندم
.دوست دارم به این فکر کنم که مثل یک صخه محکمم
!گاهی با خودم می گم ای کاش اصلاً شبها خواب نمی دیدم

1 comment:

Anonymous said...

منم بلاتکلیفم
منتها من با خودم بلاتکلیفم !!!!!