!خدا رو شکر که عملش با موفقیت انجام شده و حالش خوبه...ترسیده بودم
Thursday, 25 December 2008
Sunday, 30 November 2008
این روزا انقدر سرم با نوشتن این پایان نامه گرمه که به هیچ کار دیگه ای
.نمی رسم
!اینو واسه اونایی گفتم که دارن فکر می کنن من چرا کم پیدام
...داره تموم می شه...یه دوره دیگه از زندگیم داره به آخرش می رسه
و من طبق معمول از تموم شدن یک دوره زیاد خوشحال نیستم. عادت کردم به این
.زندگی
:D قابل توجه هم دانشکده ای های گرامی: یه مصاحبه قدیمی با جناب استاد
Sunday, 16 November 2008
Saturday, 1 November 2008
Monday, 13 October 2008
بلاتکلیفی
.این روزها یه ترسی تو وجودمه. ترس از اتفاقی که ممکنه بیفته و ممکنه نیفته
...شاید بدتر از همه همین بلاتکلیفی باشه و اینکه نمی دونی چی می شه
.دوست دارم به این فکر کنم که هر اتفاقی که بیفته من سربلندم
.دوست دارم به این فکر کنم که مثل یک صخه محکمم
!گاهی با خودم می گم ای کاش اصلاً شبها خواب نمی دیدم
Wednesday, 24 September 2008
Saturday, 6 September 2008
Sunday, 17 August 2008
Friday, 18 July 2008
Wednesday, 2 July 2008
وارد کلاس که شدم اعلامیه ش رو میز بود . اول نفهمیدم ماجرا چیه و وقتی پرسیدم و گفتند خودکشی کرده همونطور مات موندم . باورم نمی شد . سالها درگیر افسردگی بوده و جالبه که تو این همه سال یک بار هم دکتر نرفته ( البته منظورم دکتر روانه و نه جسم ) . اصلاً نمی فهمم ، حاضر نیستیم بریم دکتر روانمون رو درمان کنیم ، اونوقت حاضریم زندگی رو که این همه ارزش داره و خیلیها برای
.یک روز بیشتر اون هر کاری می کنند راحت از خودمون بگیریم
جالبه ، خیلی ها فردی که خودش رو کشته رو شجاع می دونن ، اگه شجاع بود با
.بیماریش روبرو می شد
خیلی فکرم رو مشغول کرده ، هم دلم براش می سوزه و هم خشمگینم . از دست
.خودش ، از دست خانوادش
Sunday, 22 June 2008
Monday, 2 June 2008
Monday, 26 May 2008
Sunday, 27 April 2008
Tuesday, 22 April 2008
Tuesday, 15 April 2008
Monday, 17 March 2008
سال نو مبارک
.دارم می رم سفر و عید نیستم، پس سال نوی همه پیشاپیش مبارک باشه
...امیدوارم سال 87 از سال 86 بهتر باشه
Tuesday, 11 March 2008
Friday, 22 February 2008
مردان زن پوش و زنان پرده نشین
البته طبیعی است که آدم از کسی که برای اصلاح بشریت آفتابه به گردن متهمان می اندازد، انتظار ندارد که روی کارشان خدای ناکرده فکر کنند و به معنای کارشان فکر کنند. اصولا ما هم مدتی است خیال مان را راحت کردیم و به جای اینکه فکر کنیم « بشر قابل اصلاح است»، فکر می کنیم « انسان گرگ انسان است» بالاخره جای دوری نمی رود، ژان ژاک روسو نشد، تامس هابز، البته ما فرق این دو تا را خوب نمی فهمیم، البته فرق خاتمی و احمدی نژاد را می فهمیم، درست برخلاف اکبر گنجی که تفاوت کانت و روسو و هابز و مارکس و بقیه فلاسفه جهان را با هم بلد است، فقط تفاوت احمدی نژاد را با خاتمی نمی فهمد. البته من در این نوشته قصد نداشتم در مورد گنجی نظر بدهم، فعلا هم تا زمانی که آخرین نتایج صلاحیت ها را اعلام نکنند و آخرین موی خرس از این شورای نگهبان محترم کنده نشود، اصولا جوابیه ای را که توی آب نمک خواباندیم، فعلا منتشر نمی کنم، منتهی می خواستم به یک خبر مهم اشاره کنم که آدم وقتی به آن توجه کند، مثل آن آقایی که رفته بود لباس زیر بخرد و فروشنده فرق زن و مرد را نمی فهمید، ممکن است فرقش توی چشم فروشنده برود. و اصولا لازم است که بگویم که زن و مرد با هم فرق دارند. مثلا وقتی دزدها را می گیرند، تقریبا صد درصد شان( صد درصد تقریبی هم داریم) مرد هستند، ولی وقتی اراذل و اوباش را می گیرند، صد درصد آنها مرد هستند. در حالی که بیش از صد درصد قاچاقچی ها نه تنها زن نیستند، بلکه همه شان مرد هستند، البته زنان هم در بسیاری از پرونده های جرم و جنایت حضور جدی دارند، مثلا در حدود صد درصد تجاوز های به عنف توسط مردان در مورد زنان صورت می گیرد و بسیاری از زنان به قتل هم می رسند. پس می بینید که طبیعی است که ما بپذیریم که یک مجرم وقتی قرار است به بدترین شکل مجازات شود، باید شبیه زنانی بشود که قبلا بارها مورد جرم واقع شده اند. به همین دلیل در کرمانشاه نیروی انتظامی برای رسوا کردن یک زورگیر، به او لباس زنانه پوشید تا مردم بفهمند که این مجرم چقدر آدم بدی است که لباس زنانه پوشیده است. چقدر جالب است، چقدر می خندیم، چه حالی می کنیم، هم زنان را می کشیم و به آنها تجاوز می کنیم و هم وقتی مجازات شدیم شبیه آنها لباس می پوشیم، ولی، مردم از خنده.....
Wednesday, 13 February 2008
کودک ؟؟؟
ساعت یک بامداده و صدای سخنرانی بچه همسایه که انقدر کوچکه که مدرسه هم نمی ره هنوز میاد . با خودم فکر می کنم که وقتی به این سن بودم هشت شب تو رختخواب بودم وانقدر بیدار نمی موندم که بتونم سریال های ساعت ده و یازده شب را ببینم وبعد مادر پدرم اعتراض کنند که شب های برره و ساعت شنی بدآموزی
!داشت و بچه مون رو خراب کرد
اون موقع این اسباب بازی های گرون ، انیمیشن های خفن و این همه تجملات نبود
.و شایدم بود اما برای ما مهم نبود؛ شاید چون ما مال سال های جنگیم
یعنی ما هم انقدر لوس وننر و بی تربیت بودیم ؟
این پدر مادرها با این بچه های بدبخت چی کار کردن ؟
Friday, 25 January 2008
Thursday, 10 January 2008
Subscribe to:
Posts (Atom)