صبح داشتم خوش خوشان پیاده به سمت کلاس نقاشی می رفتم که دیدن یک گربه مرده تصادفی که مغزش بیرون زده بود میخکوبم کرد . دیگه نفهمیدم چطور به
.کلاس رسیدم و کلاسم چطور گذشت
موقع برگشتن تو ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودم که گربه کوچکی با یک پای شل و یک چشم کور پیداش شد . بیحال بیحال به مردم میوی التماس آمیز میکرد . یکی می خواست بزندش ، یکی دوست داشت سر کارش بذاره تا به بچه ننرترسوش نشون بده چه بامزه ست ، یکی هی با پاش نازش می کرد و بعد خودش فرار می
...کرد، یکی می خواست چیپس بده بخوره
2 comments:
با این نوشتت یاد یه حرفی از دکتر کیابی افتادم که در جواب کسی که گفت گل خورک زشته گفت
!!!! مگه میخوای ببوسیش
دکتر گفت چون شناختمون در مورد موجودات کمه اینقدر بهشون آسیب می زنیم وگرنه وضع بهتر از اینا بود
؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می دونی ؟ ما بر خلاف ادعاهامون مردمانی نامهربانیم
Post a Comment